سلطه‎گری در خانواده

خانواده به عنوان یک اجتماع کوچک انسانی ناگزیر از سلطه‌گری وسلطه‌پذیری است. علاوه‌ بر ضرورت رهبری و هدایت سازمان‌ها و گروه‌های اجتماعی، به دلیل تفاوت‌های فردی بین انسان‌ها، برخی از آنان در موضع توانمندتری نسبت به سایرین قرار می‌گیرند. از این رو بهتر از دیگران می‌توانند از عهده برخی از کارها برآیند. در چنین مواردی افراد ضعیف‌تر ناگزیر از پیروی از افراد قوی‌تر هستند. افراد باهوش، علی القاعده بهتر از افراد کم‌هوش توانایی اداره امور را دارند و بهتر است افراد کم‌هوش در موارد مربوط از افراد باهوش‌تر پیروی کنند.در خانواده انواعی از روابط انسانی، از جمله سلطه‌گری و سلطه‌پذیری برقرار می‌شود. در حقیقت خانواده برای استمرار وجودی خود ناگزیر از اعمال سلطه است. و این جوی اجتناب ناپذیر و حاکم برخانواده است. در خانواده پیوسته این جو روانی که کسی در صدد سلطه بر دیگری است، وجود دارد. خواه این فرد مرد باشد یا زن و خواه فرزند باشد یا والد.

تفاوت مهم خانواده‌ها در این زمینه ناشی از وجود یا عدم این جو نیست، بلکه تفاوت مهم در نحوه و چگونگی اعمال این سلطه است. اعمال سلطه در بعضی خانواده‌ها موجب تنش، دلگیری، از هم‌گسیختگی، ناراحتی و امثال آن می‌شود و در خانواده‌هایی نیز موجب استحکام، بقای بیش‌تر، همدلی، همراهی و احساس آرامش بیش‌تر می‌گردد. این تفاوت‌ها ناشی از وجود یا عدم وجود سلطه‌گری نیست، بلکه ناشی از نحوه اعمال آن در زندگی خانوادگی است.

اجتناب ناپذیر بودن سلطه‌گری و سلطه‌پذیری از یک سو، و منفی تلقی شدن آن از طرف برخی از انسان‌ها، ما را دچار نوعی تعارض کرده است و همین تعارض، اختلال‌های جدی در سازمان‌های اجتماعی ما ایجاد کرده است. این تعارض را می‌توان ناشی از این واقعیت دانست که انسان‌ها در اعمال سلطه، گاه از واقعیت اجتماعی و الزام آن فراتر می‌روند و آن‌ را یک امتیاز برای خود تلقی کرده و از آن برای برتری جویی و خودرایی استفاده می‌کنند.

به این ترتیب سلطه‌گری را با زورمداری و ستم‌گری می‌آمیزند. سلطه‌گری و سلطه‌پذیری در خانواده، از زن و شوهر آغاز شده، با به دنیا آمدن فرزندان به سمت آنان نیز کشیده می‌شود. در حقیقت تمامی اعضای خانواده در یک تلاش نامنسجم و غیررسمی، گاه درصدد سلطه‌گری بر دیگر اعضای خانواده‌اند و سلطه‌گری و سلطه‌پذیری در خانواده، در صورتی که به خوبی درک شود و زن و شوهر بتوانند نقش خود را در این زمینه درست ایفاء کنند، می‌تواند منجر به تعادل پایدار در زندگی شود اما درصورتی‌که این فرایند، به‌خوبی درک نگردد و همسران قادر به ایفای نقش صحیح خود در این زمینه نشوند، تعادل در روابط زندگی برهم خورده، زندگی زناشویی با آسیب مواجه می‌شود.

فرایند سلطه‌گری و سلطه‌پذیری در زندگی زناشویی، یک الزام اجتماعی است و بدون این‌که زنان و شوهران برایش یک آموزش مناسب دیده باشند، ناگزیر از به کارگیری روش‌هایی برای اعمال آن می‌شوند. اندیشه کنترل و تسلط بر رفتار همسر گاه چنان شدت پیدا می‌کند که تبدیل به یک توهم، یعنی تصور غلط در مورد توانمندی خود برای تغییر همسر، می‌شود. این توهم را می‌توان «توهم سلطه برهمسر» نامید. چنین توهمی حتی در بین برخی از دخترانی که هنوز ازدواج نکرده‌اند نیز رواج دارد. بسیاری از آنان، به اشتباه فکر می‌کنند که نه ‌تنها می‌توانند رفتار همسرشان را به نحو دلخواه تغییر دهند، بلکه قادرند شخصیت او را نیز دگرگون کرده و در جهت مطلوب خود هدایت کنند. این اندیشه یک تصور غلوآمیز از توانمندی خود برای تسلط بر همسر است.

سلطه‌گری و سلطه‌پذیری مثبت و تعادل بخش، حتی بین والدین و فرزندان، از لوازم یک زندگی پویاست. برای مثال قبولِ درخواست معقول فرزند و هزینه کردن برای او، نوعی پذیرش مثبت سلطه از جانب والدین به شمار می‌آید و لازمه زندگی است. از این رو در مقابل سلطه‌گری و سلطه‌پذیری زورمدار، باید سلطه‌گری و سلطه‌پذیری تعاملی سازنده را مطرح کرد. والدین باید شیوه‌های گسترش سلطه‌گری و سلطه‌پذیری اخیر را بیاموزد و روش‌های جلوگیری از سلطه‌گری زورمدارانه فرزندان را به خوبی آموخته، آن‌ها را به کار بگیرند.

ما بر اساس احساس مسئولیتی که برای حفظ کیان خانواده داریم، روش‌هایی را خود کشف کرده و آن‌ها را شخصاً به‌کار می‌بریم، لکن در آموزش‌های غیر رسمی تحت تاثیر دیگران قرار گرفته و شیوه‌هایی را که آنان به ما آموزش می‌دهند را در زندگی شخصی خود مداخله می‌دهیم. در اصل آموزش‌های غیررسمی، نقش حضور دیگران در زندگی شخصی ماست، درحالی که احساس مسئولیت ما برای حفظ کیان خانواده، نقش و اعمال مدیریت ما در زندگی خود است. جملاتی مانند این‌که اطرافیان و فامیل به زنی بگویند «اگر تو زنیت داشتی نمی‌گذاشتی شوهرت با تو و خانواده‌ات این طور رفتارکند»، یا به مردی بگویند «اگر تو مرد بودی می‌توانستی زنت را آدم کنی»، همگی نشانگر داوری دیگران در مورد زندگی و ایفای نقش مناسب زنانه و مردانه‌ای است که فرد را ناگزیر از اعمال کنترل‌ها و تسلط‌هایی می‌کند که گاه زندگی زناشویی او را تهدید می‌کند. این نوع کنترل‌ها و تسلط جویی‌ها نیز حاصل نفوذ دیگران در زندگی انسان است. حتی اگر دیگران به‌طور مستقیم هم چیزی به ما نگویند، ذهنیت ما در مورد آن چه که آنان فکر می‌کنند، ما را وادار به انجام رفتارهایی می‌کند که احتمالاً می‌تواند بر زندگی خانوادگی ما تاثیر سوء بگذارد. تفاوت‌های فردی بین زن و مرد موجب می‌شود که هریک از آن‌دو حیطه‌های خاصی را تحت سلطه خویش در آورند. کسی که قدرت خود را در عمل به اثبات می‌رساند و با رعایت حرمت فرد مقابل، بخشی از زندگی را در اختیار می‌گیرد، سلطه خود را بر آن بخش مسجل کرده، تاپایان زندگی این و ظیفه را برعهده می‌گیرد و دست کم در آن بخش، زندگی را به یک تعادل می‌رساند.مشکلات زندگی از آنجایی آغاز می‌شود که یا هیچ کدام از والدین توانایی و مهارت کافی برای اداره بخش خاصی را ندارند یا توانایی یکدیگر را خنثی می‌کنند. یکی از موارد خنثی‎سازی توانایی‌های یکدیگر در زندگی زناشویی، تقابل بین مهارت کلامی و قدرت استدلال است. این مشکل در حقیقت مغالطه مهارت کلامی و قدرت استدلال منطقی است، که در مواردی با یکدیگر اشتباه شده و به نظر می‌رسد، آن کس که بهتر حرف می‌زند حرف‌های بهتر نیز می‌زند؛ درحالی که چنین نیست. مغالطه مهارت کلامی با استدلال منطقی، یکی از موانع رسیدن به تفاهم در زندگی‌های امروزی است. بسیاری از آنانی که از قشر باسواد جامعه به شمار می‌آیند، ولی دچار عدم تفاهم با یکدیگر می‌شوند و به راحتی سلطه یکدیگر را در حیطه‌های مختلف زندگی نمی‌پذیرند، دچار این مغالطه‌اند. مادرانی که رفتارهای آرام و اطمینان بخش از خود نشان می‌دهند و از بروز واکنش‌های آنی و هیجانی پرهیز می‌کنند، به کودک خود فرصت کم‌تری از سلطه‌گری‌های منفی را می‌دهند و این دوره را با تعارض کم‌تری سپری می‌کنند. ولی مادران هیجانی، تکانشی و نامطمئن، تعارض‌های بین خود و کودک را تشدید کرده و این دوره را با مشکلات عدیده‌ای، از جمله خودداری کودک از توالت رفتن، یا قضای حاجت در شرایطی خاص، مثل پشت در، یا درون کمد را ایجاد می‌کنند.

در وهله‌های ناراحتی و نارضایتی، توجه داشته باشیم که احساسات و افکار ما در آن شرایط، جنبه افراطی پیدا می‌کند. لذا در آن شرایط حتی‌المقدور دست به اقدامی ‌نزنیم؛ و تا آن‌جا که ممکن است به خود تذکر دهیم که احساسات و اندیشه‌های ما در چنین شرایطی نشانگر چهره واقعی زندگی‌مان نیست. بهتر است این نکته توسط اطرافیان نیز به زن و شوهر تذکر داده شود.

از قهر بچگانه در زندگی زناشویی بپرهیزیم. قهر کودکانه، قهری است که دو فرد با یکدیگر مطلقاً حرف نمی‌زنند و هریک پیش‌قدم شدن برای برقراری رابطه را منت‌کشی دانسته و از آن اجتناب می‌کنند. چنین قهری، در حقیقت تنزل دادن شخصیت خود به حد یک کودک است.

تا آنجا که ممکن است مقصود و خواست خود را به طور واضح با همسرمان در میان بگذاریم. بسیاری اوقات زن و شوهر از خواست یکدیگر اطلاعی ندارند، درحالی که همسرشان فکرمی‌کند که او می‌داند. بسیاری از سوء تفاهم‌ها می‌تواند با صحبت کردن واضح و روشن به مفاهمه صحیح بدل شود.

تیپ‎های شخصیت

همۀ ما‌ با تفاوت‌های رفتاری انسان‌ها با یکدیگر آشناييم‌ و می‎دانيم‌ كه‌ افراد گوناگون‌ دارای احساسات‌، افكار و اعمال‌ متفاوتی هستند، تا جايی كه‌ شايد نتوان‌ دو فرد را كه‌ از تمامی جهات‌ شبيه‌ به‌ یکدیگر باشند، پيدا كرد. به‌رغم‌ اين‌ تفاوت‌ها، روان‌شناسان‌ به‌ دنبال‌ آن‌اند كه‌ قانون‌مندی رفتارهای انسان‌ را كشف‌ كنند. آنان‌ در ورای رفتارهای به‌ظاهر پراكنده‌ و متفاوت‌، در جست‌وجوی‌ مشابهت‌ها هستند و می‎خواهند بدانند كه‌ آيا اين‌ رفتارهای به‌ظاهر پراكنده‌ از قوانين‌ مشتركی تبعيت‌ می‎كنند يا نه‌؟ آيا دنيای روانی انسان‌ يا همان‌ شخصيت‌ او، مانند جسمش‌ از اجزايی ساخته‌شده‌‏ است؟

پاسخ‌ به‌ چنين‌ سؤالی هم‌ مثبت‌ است‌ و هم‌ منفی. مثبت‌ است‌ ازآن‌جهت‌ كه‌ بالاخره‌ انسان‌ در درون‌ خود احساس‌ می‎كند كه‌ افكاری دارد و اميالی. از سوی ديگر احساس‌ می‎كند كه‌ افكار او گوناگون‌اند و به‌ اشكال‌ گوناگون‌ قابل‌طبقه‌بندی‌ هستند. هم‌چنین‌ اميال‌ انسان‌ نيز قابل‌تقسیم‌ به‌ دسته‌های مختلف‌اند. اين‌ دسته‌بندی دنيای‎ ذهنی انسان، اين‌ فكر را ايجاد می‎کند كه‌ می‎توان‌ اين‌ دنيا را به‌ شكل‌ ساختاری تجسم‌ كرد كه‌ دارای اجزايی است‌ و نوعی رابطه‌ بين‌ اين‌ اجزا برقرار است؛ اما پاسخ‌ سؤال فو‌ِق منفی است‌ ازآن‌جهت‌ كه‌ دنيای روانی انسان‌ مانند جسم‌ او از اجزای قابل‌تجزیه‌ و انفكاك‌ تشكيل‌ نشده‌اند كه‌ بتوان‌ آن‌ها را به‌طور مجزا موردبررسی‌ قرار داد. ‌

اکنون می‎خواهیم با کمک تفکر عقلانی، ساختار روانی انسان‌ را موردبررسی قرار دهیم.

تیپ‎های پنج‌گانۀ شخصیت:

 1- عقل‌:

همه‌ می‎دانند كه‌ انسان‌ دارای توانمندی خاصی به‌ نام‌ عقل‌ است‌. او به‌ كمك‌ عقل‌ می‎تواند دنيای بيرونی و درونی خود را بشناسد، پديده‌ها را سازمان‌ دهد و بين‌ آن‌ها انواع‌ رابطه‌ها را برقرار نمايد. او به‌ كمك‌ عقل‌ می‎تواند با تفكر انتزاعی، در غياب‌ اشياء به‌ تفكر بنشيند و در مورد آن‌ها دست‌ به‌ قضاوت‌ و پيش‌بينی بزند. انسان‌ با همين‌ عقل‌ توانسته‌ است‌ گذشته‌ را، بااینکه‌ اكنون‌ وجود ندارد، بازسازی كند و انواع‌ تاريخ‌ها، از قبيل‌ تاريخ‌ اجتماعی، تاريخ‌ تمدن‌، تاريخ‌ طبيعی و ساير تاريخ‌ها را بازآفرينی نمايد. همچنين‌ به‌ كمك‌ عقل‌ می‌تواند در مورد آينده‌، آن‌هم‌ در شرايطی كه‌ آينده‌ در اختيار او نيست‌، دست‌ به‌ شناخت‌ و پيش‌بينی بزند.

2– لایۀ بدنی:

لايۀ بدنی شخصيت‌، شامل‌ افكار و تمايلاتی است‌ كه‌ حول‌ نيازهايی كه‌ از بدن‌ سرچشمه‌ می‎گيرند دور می‎زنند. بدن‌ انسان‌ نيازمندی‎هايی دارد كه‌ بخش‌های خاص‌ از آن‌ عهده‌دار اعلام‌ آن‌ها و نيز برآوردن‌ آن‌ها می‎باشند؛ مانند نیاز به غذا خوردن که توسط‌ بخشی از هيپوتالاموس‌ حس و اعلام‌ می‎شود. دستگاه‌ گوارش‌ اعم‌ از دهان‌ و مری و معده‌ و روده‌ها، آمادگی دارند تا مواد غذايی را دريافت‌ و هضم‌ و جذب‌ كنند. چنين‌ بخش‌هايی در بدن‌ عهده‌دار تأمين‌ نياز انسان‌ به‌ غذا می‎باشند، لكن‌ برای انسان‌ غذا خوردن‌ تنها به‌ انجام‌ يك‌ كار كاملاً فيزيكی محدود نمی‎شود، بلكه‌ وجود افكار، آرزوها و اميال‌، همگی در سطح‌ روان‌شناختی او مطرح‌ می‎شوند. انسان‌ به‌ علت‌ وجود دنيای روان‌شناختی خاص‌، در غذا خوردن‌ تنها به‌ بلعيدن‌ مقداری مواد مغذی اكتفا نمی‎كند، بلكه‌ به‌ غذای خويش‌ تنوع‌ بخشيده‌، انواع‌ آرزوها را در اين‌ رابطه‌ می‎پروراند. اگر كمی تأمل‌کنیم‌ خواهيم‌ ديد كه‌ چه‌ مقدار از فعاليت‌های دنيای روانی انسان‌ به‌ نيازمندی‎های بدنی او اختصاص‌ دارد. نيازهایی چون‌ غذا، آب‌، دمای مناسب‌، نياز جنسی و … بخش‌ زيادی از دنيای روانی انسان‌ها را اشغال‌ كرده‌ است‌. اين‌ بخش‌ از دنيای روانی انسان‌ را می‎توان‌ لايۀ بدنی شخصيت‌ ناميد.

 

3- لایۀ اجتماعی:

 انسان‌ علاوه‌ بر اميال‌ بدنی، امیال دیگری نیز دارد که در ارتباط‌ با انسان‌های ديگر قرار می‎گيرند. اين‌ دسته‌ از تمايلات‌ از طريق‌ بودن‌ در ميان‌ انسان‌های ديگر و توسط‌ آنان‌ برآورده‌ می‎شوند. انسان‌ احتياج‌ به‌ هم‌صحبتی با ديگران‌ دارد. او نشان‌ می‎دهد كه‌ تحسين‌ ديگران‌ برای او خوشايند و تكذيب‌ و انتقاد ديگران‌ از او ناخوشايند است‌. او می‎خواهد موردتوجه‌ ديگران‌ باشد و به‌خصوص‌ اطرافيانش‌، او را موردتوجه‌ قرار دهند. همۀ اين‌ تمايلات‌ بخش‌ ديگری از سازمان‌ روانی انسان‌ را به‌ خود اختصاص‌ می‎دهند و اصطلاحاً لاية‌ اجتماعی شخصيت‌ را می‎سازند.

لايۀ اجتماعی از دو جهت‌ از لايۀ بدنی فاصله‌ می‎گيرد. اول‌ آن‌كه‌ نيازهای مربوط‌ به‌ اين‌ لايه‌ به‌ بخش‌های دقيقی از بدن‌ مربوط‌ نيستند. يعنی نقاطی را نمی‎توان‌ يافت‌ كه‌ دقيقاً برای اعلام‌ نيازهای اجتماعی اختصاص‌ یافته‌ باشند. دوم‌ این‌که‌ برآورندۀ اين‌ نيازها، برخلاف‌ نيازهای بدنی، پديده‌های مادی نيستند، بلكه‌ صرفاً حضور ديگران‌ و روابط‌ انسانی است‌.

انسان‌ تا غذای مادی را نخورد، نياز به‌ غذای او مرتفع‌ نخواهد شد ولی براي‌ نيازهای اجتماعی، احتياج‌ به‌ چنين‌ محرك‌هايی نيست‌. انسان‌ حتی اگر به‌ شكل‌ كاذب‌ احساس‌ كند كسی دوستش‌ دارد، احساس‌ رضایت‌مندی‌ می‎كند و احساس‌ می‎كند نياز اجتماعی‎اش‌ مرتفع‌ شده‌ است‌. بخشی از دنيای روان‌شناختی انسان‌ كه‌ به‌ فعاليت‌ها و روابط‌ اجتماعی انسان‌ اختصاص‌ پیداکرده‌ است‌، لايۀ اجتماعی شخصيت‌ را می‎سازد.

 

 4- لايۀ فردی:

وقتی‌ که‌ تا حدی نيازهای بدنی و اجتماعی فرد مرتفع‌ شود، دستۀ ديگری از نيازها، به‌ نام‌ نيازهای فردی به‌ ميدان‌ می‎آيند. اين‌ نيازها توسط‌ خود فرد احساس‌ شده‌، توسط‌ خود او نيز برطرف‌ می‎شوند. نياز به‌ استقلال‌ يكی از مهم‌ترين‌ اين‌ نيازهاست‌. انسان‌ بعد از وابستگی به‌ انسان‌های ديگر، تمايل‌ به‌ استقلال‌ را نيز از خود نشان‌ می‎دهد. در كنار ديگران‌ بودن‌ گاه‌ موجب‌ از بين‌ رفتن‌ فرديت‌ انسان‌ می‎شود. در عوض‌ نيازهای فردی، فرديت‌ او را به‌ او بازمی‌گردانند، هرچند كه‌ ممكن‌ است‌ موجب‌ تنهايی او و جدايی‎اش‌ از جامعه‌ شوند.

 بخشی از دنيای روانی انسان‌ متوجه‌ چنين‌ نيازهايی است‌. نياز به‌ حرمت‌ خود، يكی از نيازهای فردی است‌. انسان‌ با اين‌ نياز نشان‌ می‎دهد كه‌ فراتر از نيازش‌ به‌ تحسين‌ ديگران‌، می‎خواهد خودش‌ برای خودش‌ محترم‌ باشد. او حس ‌‌می‎كند كه‌ ناگزير می‎شود حرمت‌ خويش‌ را در نزد خود از دست‌ بدهد.

مثلاً ممكن‌ است برخی اوقات‌ براي‌ كسب‌ حرمت‌ ديگران این‌که‌ در نزد ديگران‌ خوب‌ جلوه‌ كند، ناگزير از دروغ‌ گفتن‌ و چاپلوسی شود، كه‌ اين‌گونه‌ اعمال،‌ او را نزد خود بی‎حرمت‌ می‎كند. فردی كه‌ به‌ دنبال‌ حرمت‌ خويش‌ است‌ ممكن‌ است‌ نيازهای بدنی و اجتماعی خود را ترك‌ كند يا حتی به‌ تعارض‌ و تضاد با آن‌ها بپردازد. افكار و تمايلاتی كه‌ بر روی نيازهای‎ فردی انسان استوارند، بخشی ديگر از شخصيت‌ او را با عنوان‌ لايۀ فردی شخصيت‌، می‎سازند.

 

5 – قلب:

بخش‌ اصلی و مركزی شخصيت‌ انسان‌ قلب‌ است‌. قلب‌ مركز ايمان‌، عشق‌ و گاه‌ كينه‌، نفرت‌ و قساوت‌ است‌. قلب‌ در روان‌شناسی معاصر، جايگاه‌ و مفهومی ندارد. روان‌شناسان‌ از كاركردهای قلب‌ غفلت‌ كرده‌، سخنی از آن‌ به‌ ميان‌ نياورده‌اند. شواهد عديده‌ اما نشان‌ می‎دهد كه‌ در ديدگاه‌ اسلامی، قلب‌ عنصر حتمی و قطعی وجود انسان‌ است‌ و آنچه‌ آدمی را به‌ موجودی متمايز از تمامی موجودات‌ می‎كند، همين‌ قلب‌، يا به‌ تعبير عرفا عقل‌ كلی است‌.

حال برای اینکه بتوانیم وجود این لایه‌ها را به‌طور ملموس دریابیم، می‏‎توانیم مثال ذهنی زیر را در نظر بگیریم:

 سعي‌ كنيد ده‌ نفر از افراد گوناگونی را که می‎شناسيد، در نظر بگيريد. نام‌ اين‌ ده‌ نفر را روی كاغذ بنويسيد. در انتخاب‌ اين‌ ده‌ نفر به‌ شكل‌ تصادفي‌ عمل‌ كنيد و تلاش‌ نكنيد كه‌ حتماً ويژگی مشتركي‌ بين‌ آن‌ها باشد. مي‌توانيد از نانوای محل‌ گرفته‌ تا عزيزترين‌ كسانتان‌ را در اين‌ فهرست‌ جای دهيد.

 پس‌ از انتخاب‌ اين‌ ده‌ نفر، بررسی كنيد كه‌ آيا همۀ آن‌ها در شخصيت‌ و ذهن‌ شما جای واحدی را اشغال‌ می‎كنند؟ به‌طورقطع‌ چنين‌ نيست‌. يعنی همة‌ آدم‌هايی كه‌ می‎شناسيم‌، نمی‎توانند در ذهن‌ ما جای واحدی داشته‌ باشند. افرادی چون‌ نانوا و سبزی‌فروش‌ محله‌، كه‌ بخشی از نيازهای بدنی ما را مرتفع‌ می‎كنند، در بيرونی‎ترين‌ لايۀ شخصيت‌ ما جای می‎گيرند. افرادی چون‌ دوستان‌ و همسايگان‌، در لايۀ اجتماعی شخصيت‌ ما جای می‎گيرند. افرادی كه‌ خود استقلال‌ انسان‌ را تشخيص‌ داده‌، برای استقلال‌ ما احترام‌ قائل‌ می‎شوند، در لايۀ فردی شخصيت‌ ما جای می‎گيرند. افرادی كه‌ تنها به‌ تبادل‌ انديشه‌ با آنان‌ می‎پردازيم‌، مانند استادانمان‌، در لايۀ عقلی ما جا می‎گيرند و بالاخره‌ آنانی كه‌ را كه‌ دوست‌ داريم‌، در قلب‌ ما جای می‎گيرند.

چنين‌ مثالی به‌نوعی‌ دنيای درونی ما را برای ما عينيت‌ می‎بخشد و نشان‌ می‎دهد كه‌ شخصيت‌ ما از سطوح‌ و لايه‌های گوناگون‌ تشکیل‌شده‌ است‌ .

هرچند كه‌ بايد تأكيد كرد اين‌ لايه‌ها‌ تنها به‌ ضرب‌ انديشه و‌ تعقل‌ قابل‌درک‌اند، نه‌ این‌که‌ درواقع‌ شخصيت‌ ما قابل‌تجزیه‌ به‌ لايه‌های واقعی باشد. 

آنچه گفتیم گزیده ای بود از کتاب ” شخصیت و رفتار” نوشته‎ی دکتر علی اصغر احمدی.

ادامه این مقالۀ به زودی در همین صفحه…

اماتور

اغلب ما از اینکه به ما به چشم یک تازه وارد نگاه کنند وحشت‎زده خواهیم‎شد . اما فرد آماتور، با شوق و ذوق کاری را انجام می‎‏دهد، فارق از اینکه به دنبال شهرت یا ثروت یا پست و مقام باشد؛ چرا که او چیزی برای از دست دادن ندارد. تازه‎وارد‏ها برای اینکه به نتیجه برسند هر چیزی را امتحان می‏‎کنند. از هر فرصتی استفاده می‏‎کنند، هر موضوع جدیدی را تجربه کرده و همواره اشتیاق خود را دنبال می‎‏کنند. گاهی اوقات در حین انجام کارهای غیرحرفه‎‏ای چیز جدیدی را کشف می‎‏کنند.

طبق گفته “زن مونک شانریو سوزوکی” در ذهن یک تازه وارد فرصت‏‎های بی‎شماری وجود دارد، اما در ذهن یک فرد حرفه‏‎ای این فرصت‎‏ها خیلی کمتر هستند. تازه‎وارد‏ها از اشتباه کردن یا از اینکه در نگاه عموم مسخره شوند نمی‎‏ترسند؛ چون آن‎ها قبول کرده‎‏اند که یک تازه‎وارد هستند و به‎همین‎دلیل برای انجام خیلی از کارهایی که دیگران آن را بیهوده می‏‎دانند تردید نمی‏‎کنند و آن کار را انجام می‏‎دهند.

 

“کلیشیرکی” در کتاب خود به نام شناخت مازاد می‏‎نویسد :

احمقانه‎ترین خلاقیت ممکن هم یک حرکت خلاقانه به حساب می‎آید. اگر طیف کار خلاقانه را بر روی یک نمودار در نظر بگیریم، تفاوت و فاصله میان کار خلاقانه معمولی و کار خلاق عالی قطعاً زیاد است، اما درهرصورت کار خلاق معمولی روی نمودار قرار می‏‎گیرد و به هرحال هنوز هم یک کار به حساب می‏‎آید؛ شما می‏‎توانید با تلاش خود در این نمودار حرکت کنید و از کار معمولی به کار خوب و فوق العاده برسید. این فاصله در واقع نشان‌دهنده میزان خوب بودن کار شماست. این فاصله در شما انگیزه‎‏ای ایجاد می‏‎کند که باید کاری انجام بدهید، چون اگر کاری انجام ندهید در همان جایگاه معمولی باقی خواهیدماند. همه تازه‌وارد‏ها می‏‎دانند که هر حرکت کوچک بهتر از ایستادن و حرکت نکردن است.

افراد تازه وارد شاید آموزش‏‎های آکادمیک و رسمی ندیده باشند، اما همیشه در طول زندگی خود مشغول یادگیری چیزهای جدید هستند و از هر فرصتی برای یادگیری استفاده می‏‎کنند. ممکن است از موفقیت‏‎ها و شکست‏‎های خود درس هم بگیرند.

 

جمله معروف استیو جابز را بخاطر بیاورید؛ او در سخنرانی دانشگاه استنفرد این جمله را بیان کرد :

                                                      گرسنه بمانید! نادان بمانید! (Stay Hungry, Stay Foolish).

به راستی معنی این جمله چیست؟! اگر شخص دیگری در محل کار یا در خیابان این حرف را به ما می‎‏گفت، تصور ما از این جمله شاید یک جمله توهین آمیز باشد، اما در حقیقت نادان بمانید به این معناست که هیچ وقت فکر نکنید که همه‎چیز را به خوبی یاد گرفته‏‎اید و دیگر نیاز به یادگیری ندارید. شما همواره باید نادان بمانید و به یادگیری چیزهای جدید ادامه دهید. منظور از گرسنه بمانید این است که هیچ گاه به سادگی راضی نشوید و همیشه تشنه یادگیری و تجربه کردن کارهای بزرگتر باشید. زمانی که شما از یک کار کاملا راضی و خشنود باشید، پیشرفت چندانی در آن کار حاصل نمی‏‎شود؛ بنابراین مانند یک آماتور باشید. گرسنه بمانید! نادان بمانید!

گاهی آماتورها مطالب بیشتری از یک حرفه‏‎ای به ما می‎‏آموزند. گاهی پیش می‏‎آید که دو دانش‎آموز سخت کوش کار خود را بهتر از استاد خود انجام می‎‏دهند. یک دانش‎آموز راحت تر از استاد خود می‎‏تواند با دوستانش همکاری کند؛ به دلیل اینکه علم او کمتر از استادش است و خود را هم‎رده و هم سطح همکلاسی‏‎های خویش می‏‎داند. وقتی او با مشکل جدیدی روبرو می‏‎شود، با اشتیاق به دنبال راه حل می‏‎گردد و سعی می‏‎کند آن را در کمترین زمان ممکن حل و فصل کند؛ در صورتی که امکان دارد استاد در مواجه با همان مشکل ساعت‏‎ها و هفته‏‎ها وقت تلف کند، چرا که ممکن است سال‏‎ها پیش به این مشکل برخورد کرده و راه‎حل آن را فراموش نموده باشد.

توجه به کار آماتور‏ها هم می‏‎تواند الهام‎بخش ما باشد. دلیلش هم این است که ممکن است آن‎ها راه‎‏هایی جدید را امتحان کنند که بتواند به ما ایده‎‏های تازه بدهد.

جهان با سرعت زیاد در حال تغییر است و با این سرعت، همه ما در حال تبدیل شدن به دسته‎‏ای از آماتور‏ها هستیم. بهترین راه ،حتی برای افراد حرفه‏‎ای این است که روحیه آماتور بودن را در خود تقویت کنند تا بتوانند چیزهای جدید را یاد بگیرند و بکار بندند. آماتورها از ابزارهای جدید به هر نحوی که بخواهند استفاده می‏‎کنند و سعی می‏‎نمایند از آن ابزار چیز جدیدی خلق کنند؛ مانند بسیاری از هنرمندان که فقط کافیست چیزی به آن‎ها بدهی تا آن را با ایده‏‎های خود تبدیل به یک شیء قابل استفاده بکنند.

بهترین روش برای شروع به اشتراک گذاری کار خود این است که ابتدا مشخص کنید چه چیزی را می‎‏خواهید یاد بگیرید و به چه چیزی علاقه دارید و خود را متعهد به یادگیری آن چیز کنید و همراه با دیگران آن موضوع را یاد بگیرید. یک غیرنابغه که علاقمندی مشترک با آن دارید را پیدا کنید. به چیزهایی که دیگران به اشتراک می‏‎گذارند توجه کنید. گاهی ممکن است موضوعاتی به ذهن شما برسد که در مورد آن مطلبی به اشتراک گذاشته نمی‏‎شود. شاید شما بتوانید یکی از این موارد را به اشتراک بگذارید و افراد خاصی را به سمت موضوعات خود جذب کنید. مهم نیست که ابتدا آن موضوع مورد استقبال قرار می‏‎گیرد یا نه، اصلا نگران این نباشید که چطور از آن درآمدزایی کنید. در ابتدای کار، به استاد شدن و حرفه‎‏ای شدن فکر نکنید. با تمام وجود و عشق خود به آن کار مانند یک آماتور نگاه کنید و کارهای خود را هر چه قدر هم که بد باشد به اشتراک بگذارید. مطمئنا افرادی که مشابه شما هستند و به کارتان علاقه دارند، شما را پیدا خواهند کرد.

موفقیت
تفاوت مغز زنان و مردان

کلیشه‎های جنسیتی، تفاوت  بین مغز زنان و مردان، اینکه آیا مغز یکی از این دو جنس نسبت به دیگری برتری دارد یا خیر و … مسائلی هستند که غالباً مودر بحث است.

علاقه به تفاوت­‎های مربوط به جنسیت در مغز انسان در قرن 19 گسترش یافت و با بررسی اولین مطالعات مشخص شد که مغز مردان بزرگتر از زنان است و قرینگی کمتری دارد.

این موضوع باعث شد تا در آن دوره بین مردم اینطور جا بیوفتد که مردان از نظر هوشی برتر از زنان هستند.

جالب است بدانیم بین مغز زنان و مردان بیش از یکصد اختلاف ساختاری وجود دارد، که شناخت این تفاوت­‎های موجود بین زن و مرد باعث می‏‎شود تا ما نسبت به تصمیم‎گیری‏‎های خود در روابط و حیطه­‎های مختلف زندگی، مثل خانواده، زناشویی، تعلیم و تربیت و مشاوره و درمان به درستی رفتار نماییم…

99درصد رمزگذاری­‎های ژنتیکی نر و ماده، یکسان است. کم­تر از یک درصد تنوع جنسیتی در میان بیش از سی هزار ژن در انسان، تفاوت کوچکی است، امّا این میزان تفاوت، تک تک سلول‏‎های بدن ما، جنسیت وسرنوشت مارا تحت تأثیر قرار می­‎دهند.

تا به حال این سوال برایتان پیش آمده است که چرا زنان و دختران سازگاری و وفاق بیشتری با احساسات خود و دیگران دارند؟ چگونه احساسات خود را راحت‎تر بیان می‎‏کنند و از آن آگاه‎ترند؟ چرا توانایی کلامی بالایی دارند ؟

پاسخ این است که جسم پینه‎­ای در زنان نسبت به مردان ضخیم‎­تر و بزرگ‎­تر می­‎باشد و ارتباط بین دو نیم‎کره بیشتر ایجاد می‏‎شود و توانایی زنان را در این زمینه بالا می‏‎برد.

حتما دیده‎اید که زنان می‎توانند چند عمل را همزمان انجام دهند و بر چند موضوع همزمان تمرکز کنند. مثلا هم آشپزی کنند و هم با فرزند خود صحبت کنند و حتی همزمان سریال هم ببینند! این توانایی به این خاطر است که ارتباط نورون‎ها در قشر مخ زنان با سرعت بیشتری برقرار می‏‎شود .

دختران نسبت به پسران گرایش کم­تری به مصرف موادمخدر، شرکت در رفتارهای غیرقانونی و درگیری دارند و علاقه‎ای به شرکت در کارهای خلاف ندارند زیرا قشر مخ در زنان سریع‎تر رشد می‏‎کند.

مردان در روابط‎ عاطفی غلیانات و هیجانات کم‌تری را تجربه می‌کنند و ما به غلط فکر می‏‎کنیم که آقایان بی‎احساس اند و اصلا درکی نسبت به عواطف ما ندارند! حتی مردان به دلیل اینکه هیجانات عاطفی کم‎تری تجربه می‏‎کنند نسبت به زنان کم‎تر کینه نگه می­‎دارند و کمتر یادشان می‎ماند که کجا و چرا ناراحت شدند شاید حتی اصلا ناراحت هم نشوند!

همه‎‏ی این‎ها به این دلیل است که هیپوکامپ در مغز مردان کوچک­‎تر از مغز زنان است . هیپوکامپ قسمتی از دستگاه کناره‌ای (سیستم لیمبیک) مغز است که مرکز یادگیری است که نقش مهم و حیاتی در حافظه بازی می­‎کند.

ساختار مغز

می‎بینیم که مغز زنان و مردان تفاوت‎هایی باهم دارند که این تفاوت‎ها کیفی هستند و نمی‎توان گفت که برتری وجود دارد.

دالر معتقد است، اگر روان­شناسیِ تفاوت­‎های دو جنس در قرن نوزدهم، این اشتباه را مرتکب شد که مرد را به عنوان جنس برتر شناخت تا بتواند زن را تنزّل دهد و وی را به نقش­‎های معمولی بارداری، تربیت فرزندان و تغذیه محدود کند، اما این باور نیز کاملاً اشتباه است که زن و مرد مشابه یکدیگر هستند.

آن‎ها با یکدیگر متفاوتند اما این تفاوت­‎ها بیشتر از آن که کمّی باشد، کیفی است.

مغز زنانه کم­تر جانبی و بیشتر به صورت کلی عمل می‎­کند، در حالی که مغز مردانه به شیوۀ تخصصی و سازمان­‎یافته عمل می­کند مغز زن نمایانگر توزیع گستردۀ توانایی­‎های اوست، در حالی­که مغز مرد نمایانگر توزیع منطقه­‎ای توانایی­‎های اوست .

مراکز گفتاری و شنیداری مغز زنان ، 11 درصد نورون­‎های بیشتری نسبت به مردان دارند. مرکز عمدۀ شکل­گیری احساسات و خاطرات – هیپوکامپ – نیز در مغز زنان همانند مداربندی مغزی برای زبان و مشاهدۀ احساسات در دیگران، بزرگ­تر است. این به این معناست که زنان به طور متوسط در بیان احساسات و یادآوری جزئیات رخدادهای احساسی و عاطفی، عملکرد بهتری دارند، در مقابل مردان 5/2 برابر فضای مغزی مختص انگیزش جنسی و هم­چنین مراکز مغزی بزرگ­تری برای فعالیت و پرخاشگری دارند.

مردان پردازشگرهای بزرگ‎­تری در ابتدایی­‎ترین بخش مغز که ترس را ثبت کرده و سبب پرخاشگری می‏‎شود -یعنی جسم بادامی شکل- دارا هستند، این امر پاسخی به این سوال است که چرا برخی مردها می­‎توانند در ظرف چند ثانیه از وضعیت عادی به یک موقعیت خشونت‎­آمیز برسند، در حالی­که بسیاری از زنان برای خودداری از درگیری اقدام به هرکاری می­‎کنند، اما فشارهای روان­شناختی ناشی از نزاع در نواحی مغز زنان عمیق‎­تر ثبت می‏‎شود.

در زنان مسیرهای مغزی متصل به شناسایی بصری، فعال می­‎گردید و زمان بیشتری نسبت به مردان برای تجسم ذهنی اشیاء صرف می‏‎شد. این واقعیت تنها به این معنی است که مدت بیشتری طول کشید تا زنان تمام اعمال شناختی را که مردان اجرا می‎کنند، اجرا کنند– آن‎­ها این کار را تنها با استفاده از مدارهای مغزی متفاوت انجام می­‎دهند.

دختران و زنان در واکنش‎­های فیزیکی با تامّل بیشتری عمل نموده و ترجیح می­‎دهند از منابع کلامی، برای واکنش‎­های خود استفاده کنند اما درپسران و مردان با سطوح بیشتری از مایع نخاعی که مغزو بدن را بهم ارتباط می­‎دهد، توازن بیشتری در حالت «گریز و ستیز» داشته و برای پاسخ­‎های فیزیکی آماده‎ترند و این اختلاف از ساقه‎ی مغز انسان نشات می‎گیرد.

 

آنچه خواندید گزیده‎ای بود از کتاب «مغز زنان» به قلم لوان برزندین، متخصص مغز و اعصاب و مؤسس کلینیک ویژه‎ی هورمون و خلق و خوی زنان .

بپس می‌بینیم که هیچ‎کدام از تفاوت های بین مغز زنان و مردان کمی نبوده و بلکه کیفی هستند.

کتاب مغز زنان با بررسی های عصب -روانشناختی دیدگاه ما را نسبت به تفاوت‏‎های مغز زنان و مردان وسیع‎تر می‏‎کند و علل بروز رفتار‎ها و حالات‎روحی  بانوان را مشخص می‎‏کند تا بتوانیم با شناخت صحیح از زنان، زندگی فردی،مشترک و اجتماعی خود را سالم‎تر سازیم .

پسر شما با کار نکردن چه چیزی را از دست خواهد داد؟

در سرتاسر تاریخ بشریت، پسران به‌محض برخورداری از توان جسمی شروع به کار می­‎کردند. ازاین‌رو، در فرهنگ­‎های اجدادی ما سنت منطقی با قدمتی طولانی وجود دارد که در صورت امکان، پسران هر چه سریع‌تر در سنین نوجوانی به‌کارگماشته شوند. در حال حاضر بازار جهانی به‎‏طور مداوم در حال تغییر است و شرایط و موقعیت­‎های مرتبط با آن نیز برای مردان جوان و پسرانی که نحوۀ رقابت را در بازار جهانی و در زمان مناسب خود نیاموخته باشند، بسیار هولناک خواهد بود.

اگر در مورد اینکه چه‌کارهایی از دستتان برمی‌آید، به فکر فرورفته‌اید، توجه و بررسی مسئله سرگرمی، به‏‎خصوص سرگرمی‎­های مرتبط با دنیای مجازی و اینکه تا چه اندازه جانشین «زمان کاری» اجداد ما شده‌اند، می‏‎تواند در این زمینه مفید واقع شود. برخی خانواده­‎ها تصور می‎­کنند همین‌که پسرشان با ابزار الکترونیکی عصر حاضر سرگرم باشد، خود عاملی در جهت آموزش درست وی برای زندگی آینده خواهد بود، زیرا به‏‎طور روزافزون فناوری آن‌ها پیشرفت خواهد کرد. تأییدی تلویحی هم بین برخی خانواده‎‏ها دیده می­‎شود که: «اجازه دهید پسران تا زمانی که جوان هستند در آرامش و بی‏‎دغدغه به سر ببرند؛ چون نهایتاً زندگی برای آن‌ها در آینده دشوار خواهد بود»!

باوجوداینکه خود شما هستید که درنهایت راجع به خوب و بد هر کار پسرتان تصمیم‏‎گیری می‏‎نمایید، اما این نکات را نیز به خاطر داشته باشید: پسرانی که تمامِ‌وقت خود را تنها صرف سرگرم کردن از طریق رسانه، فضای مجازی، یا گروه هم سن و سالان خویش می­‎کنند، ممکن است در آینده و زندگی حرفه‌ای‌شان گام­‎های بیشتری را از پسران دیگر عقب­ بمانند. حتی آن‌ها در طول روز از فواید زیر بی‎نصیب خواهند ماند:

  • یادگیری فراهم کردن مهارت‎ها و الزامات مرتبط با حرفه و شغل، از حیث سرِوقت حاضر شدن در محل کار، انجام وظایف و امور از پیش برنامه‌ریزی‌شده و اغلب سنجش‎پذیر، مسئولیت‏‎پذیری، همکاری و تشریک‌مساعی در کارهای گروهی که بر اساس آن آینده خود و آینده فرزندانشان رقم خواهد خورد و تحت‎تأثیر قرار خواهدگرفت.
  • محروم ماندن از تعالیم، آموزش و یادگیری مهارت­‎های جدید، خواه فیزیکی، ذهنی، عاطفی و یا اجتماعی.
  • محروم ماندن از برقراری ارتباطات سازنده با افراد خردمند و هدفمندی که تجارب و داستان­‎های خود را با دیگران به اشتراک می­گذارند.
  • کشف نشانه­ و علائم ایجاد و ارتقای اعتمادبه‌نفس در خویشتن که مستقیماً با نحوۀ عملکرد وی مرتبط می­گردد؛ نه صرفاً با بیهوده مشغول ماندن و سرگرم بودن.
  • کسب تجاربی در خصوص قضاوت یا موردانتقاد واقع‌شدن، رد صلاحیت شدن و نیز موفقیت حین انتقاد از وی.
  • شکل‏‎گیری دیدگاه­‎ها در رابطه با انتخاب تصمیمات درست راجع به هدف زندگی.

زمانی که مقوله پسران و کار کردن آن‌ها را حین صحبت با شرکت­‎ها مطرح نمودم، مدیران عامل، اغلب جزو اولین اشخاصی بودند که این‌گونه اظهارات خود را بیان کردند: «من به‌شدت راجع به ورود پسران بی‏‎تجربه به بازار کار هیجان‌زده‌ام. شما می‏‎توانید روی خیلی از آن‌ها حساب کنید». از طرفی برخی از آن‌ها با ناراحتی این‌گونه بیان کردند که:

                                                      «متأسفانه در دنیای امروز به نظر می­‎رسد دختران از جهت ورود به بازار کار، به نسبت باتجربه‎­تر و آماده‎­تر از پسران هستند».

این مسئله شاید یکی از مهم‌ترین دلایلی محسوب می­‎گردد که شمارا به‌سوی خانوادۀ خویش، بازار کار و جامعه، به‌منظور کمک به پسرتان در یافتن شغل و حرفه سوق می‎دهد. دختران به‎‏طور متوسط زودتر از پسران به بلوغ می­‎رسند.

به همین دلیل در تاریخ زندگی بشر همواره این انتظار بوده که پسران به‌محض برخورداری از توان کاری هر چه سریع‌تر حرفه‎­ای را برگزینند تا زودتر به بلوغ حرف‎ه­ای و فکری دست یابند؛ اما بی‏‎بهره ماندن از حرفه در این سنین، پسران را آن‌طور که باید آماده رویارویی با چالش­‎های زندگی (و کاری به‌اندازه دختران) نخواهدکرد. باوجوداینکه باعث مسرت و خوشحالی است که دختران ما اغلب به‌راحتی شغل خود را پیدا می‏‎کنند، اما از طرفی دیگر باعث نگرانی است که برادران همان دخترانی که به‌سرعت وارد بازار کار می­‎شوند، مهارت­‎های لازم و عزت‏‎نفس موردنیاز جهت پذیرش شغلی که باید به انجام آن مشغول باشند را هرگز به دست نخواهندآورد! درحالی‌که همین پسران در زندگی آینده باید عهده‏‎دار مسئولیت‌های همسرداری و پدری شوند.

یکی از کارهای مهمی که شما می‏‎توانید در حمایت پسرتان انجام دهید، این است که او را در سن دوازده یا سیزده‌سالگی به تفکر و تعمق راجع به این‌که از پس انجام چه‌کاری برمی‎­آید، مجاب کنید. اگر ورزشکار است از وی بخواهید به مربیگری بچه­‎های کوچک‌تر مشغول شود. اگر علاقه‏‎مند به ‏امور دانشگاهی و علمی است، او را به‌سوی آموزش دادن سوق دهید. اشتغال به حرفه و انجام رساندن وظیفه در هر حوزه‎­ا‎ی، لزوماً جایگزین شغل آیندۀ وی نخواهد شد، اما دست‎کم فرصتی جهت انجام کاری شرافتمندانه را برایش فراهم خواهدنمود.

مردان موفق

پس برای پسرانتان بر اساس علایق و سلیقشان برنامه‌ای ترتیب ببینید تا اولاً حرفه‌ای را یاد بگیرد و در آن مقطع به هدف تبدیل کند و برایش تلاش کند. این‌گونه ارزش خود وزندگی‌اش را بهتر درک خواهد کرد وزندگی‌اش را هدفمند خواهد دید و مهم‌تر از همه آنکه در آینده بسیار راحت‌تر و سریع‌تر قادر خواهد بود شغل مناسبی برای خودش دست‌وپا کند.