پرسشی که هر انسان در تاریخ حیات با آن مواجه است و بیشمار پاسخ هم به آن داده شده است، سوال از کیستی خود است.
بعضی انسانها این جوابها را کافی میدانند و بعضی دیگر در تلاشی خستگی ناپذیر، همچنان به دنبال جواب نهایی هستند.
« آیا من با دیگری متفاوت هستم؟» باز آدمها در مقابل این سوال، جوابهای متعدی داده و خواهند داد؛ ولی باز بعضی خیلی زود به جوابهای مد نظر خود میرسند، ولی بعضی دیگر از اینکه به جواب مشخصی برسند، سر درگریبان میمانند.
در مقابلِ سوال ‹‹من کیستم››، در خلال دورههای مختلف زندگی، افراد جواب یکسانی به این سوال نمیدهند. در دوره کودکی و نوجوانی متفاوت از دوره جوانی و بزرگسالی و سالمندی به این سوال پاسخ خواهند داد.
چرا اینگونه است؟ آیا کیستی ما در طول زندگی تغییر میکند؟ اگر کیستی ما تغییرمییابد، چگونه میتوانیم ادعا نماییم ما همانی هستیم که قبلاً بودیم؟ دیگران در مقابل منی که تغییر مییابد، چگونه رفتار خواهند کرد؟ آیا آنها با من گذشته در تماس هستند و یا اینکه با ویژگیهایی که من در لحظه حال دارم ارتباط برقرار میکنند؟ وضعیت ما در مقابل آنها چگونه خواهد بود؟ اگر بدانیم که انگار اینکه ما تغییر مییابیم چگونه خواهد بود؟ و اگر بدانیم که آنها با مایی تماس دارند نه انگار که تغییر نکردهایم، چگونه خواهد بود؟
روانشناسی شخصیت در پاسخ به پرسش بنیادی من کیستم،و او کیست در طول تاریخ نه چندان طولانی خود جوابهای متعددی داده است، ولی هنوز به جواب یکسانی که مورد پذیرش همگان باشد نرسیده و البته در آینده هم نخواهد رسید!! ولی این بدان معنی نیست که روانشناسان نتوانستهاند به بعضی از ابهامات پاسخ دهند. آنها سعی میکنند که شما را در مقابل این سوالات تنها نگذارند، و سعی کردهاند که با روشها و ایدههای متفاوت خود به ابهامات ذهنی شما پاسخ دهند.
دیدگاه روانشناسی شخصیت درباره پرسش بنیادی انسان در طول اعصار تغییر کرده است. او نیز به مانند شما در مقابل سوال کیستی فرد و آنچه که ما عنوان شخصیت را به آن دادهایم، از مرحله کودکی خود گذشته و دوره نوجوانی خود را طی کرده و اکنون به مرحله بزرگسالی خود نزدیک میشود. او اکنون با مجموعه فراوانی از سوالات که در گذشته با آن مواجه بوده گذر کرده، ولی بایستی اذعان کرد سوالها همچنان باقی است.
ما از طریق اسممان معرفی نمیشویم یعنی در واقع اطلاعات لازم را به خودمان نمیدهیم تا چه رسد به دیگران، پس بایستی از جایی دیگر شروع کنیم. مطرح کردن جنسیت نیز تنها مشخص میکند که آدمها یا مرد هستند یا زن و باز ما فقط دو نفر را معرفی کردهایم که نه تنها مشکلی را حل نمیکند بلکه فقط دو گروه آدم را که نتوانستهاند خود را معرفی نمایند در مقابل همدیگر قرار داده است. باز از طریق نامگذاری افراد متفاوتتر بودند تا از طریق تفکیک آنها با جنسیت!!
اگر روی ویژگیهای بدنی خود از قبیل وزن و قد و سایر ویژگی ها بدنی خود تاکید کنیم، باز هم نمیتوانیم خود را معرفی کنیم؛ برای اینکه ویژگیهای بدنی یکسان میتوانند به آدمهای متفاوتی تعلق داشته باشند ولی ما میدانیم که در واقع آنها افراد متفاوتی هستند.
اگرچه میزان تفاوتهای رفتاری در مقایسه با ویژگیهای بدنی بیشتر است، ولی چگونه میتوانیم بین افرادی که یک رفتار مشابه را انجام میدهند، تفاوت قائل شویم و آنها را از یکدیگر تشخیص دهیم و بگوییم او یک کس است و دیگری نیست؟
بهتر است بدن را قدری گستردهتر در نظر بگیریم. مثلاً تمامیفیزیک بدنی تا تمامیسیستم اعصاب و گوشت و استخوان خودمان را.همه اینها ما را تشکیل میدهند. چگونه میتوانیم آنها را به حساب نیاوریم. من از طریق همین بدن هست که در اینجا حضور دارم و اگر بدن و در واقع تمامی تن من در اینجا حضور نداشت، الان در اینجا نبودم. پس از طریق بدن ما تا اندازهای به خود شناخت پیدا میکنیم.
در ابتدا کودک هیچگونه شناختی نسبت به خود ندارد نه نام خود را میداند نه به جنسیت خود آگاهی دارد و نه به رفتارهای خودش. در واقع او به هیچ چیزی آگاهی ندارد. او نمیتواند بین خودش و اشیا نیز تفاوت قائل شود. بنابراین باید خیلی تلاش کند که نسبت به خودش آگاهی یابد و آن آگاهی که آن را “حس خود بدنی” مینامیم.
حس خود بدنی تایید کننده به وجود فیزیکی بدن است که لنگرگاه محکمی برای خودآگاهی در طول زندگی است. ظهور آن در حدود 15 ماهگی است. یعنی کودک از طریق این خود بدنی است که با خودش در تماس است. تمامی شناخت، آگاهی، احساس و هیجان خود را از طریق این حس خود بدنی میشناسد. ولی آیا ما خودمان را از طرق این حس خود بدنی میشناسیم؟
قاعدتا جواب خیر است. بیشتر افراد بزرگسال از این خود بدنی خود آگاهی ندارند ولی زمانی با آن مواجه میشوند که عضوی و یا قسمتی از بدن آنها احساس درد کند. به طور مثال شما از وجود دندانهای خود در دهانتان آگاهی ندارید و زمانی که دندان شما درد میکند نه تنها پی به وجود آنها در دهانتان خواهید برد بلکه تا زمانی که دندان درد با شماست به نظر میرسد تمامی وجود شما در دندان هایتان خلاصه میشود. یا شما ممکن است از وجود انگشتان دست یا پای خود آگاهی نداشته باشید ولی هنگامیکه یکی از انگشتان شما لای درب گیر کند، آن هنگام است که پی به وجود آن خواهید برد. به نظر میرسد که اغلب بزرگسالان درک کودکانهای از بدن خودشان داشته باشند و نتوانند به درستی آن را تصویر کنند. همانطور که گفته شد یک کودک 2 ساله تماسش با خودش از طریق این حس بدنی است. بنابراین هر گونه آسیب و ناراحتی کودک از طریق این حس بدنی است که نمود پیدا میکند. او حتی بدن دیگران را نیز متمایز از بدن خود نمیداند. به طور مثال اگر بدنش درد کند فکر میکند همه بدنشان درد میکند و وقتی که درد ندارد فکر میکند دیگر کسی دردی ندارد. اما کودک کمتر که بزرگ میشود میفهمد که بدن او متمایز از بدن دیگران است و به خود او تعلق دارد. بنابراین اولین هویت فرد دارد شکل میگیرد و آن هم از طریق بدن و تن.
خوب تا اینجا ما بدست آوردیم که بدن ما در هویتدهی ما نقش دارد ولی بیشترین اهمیت آن در دوران کودکی است و هرچه به جلوتر میآییم و رشد میکنیم عوامل دیگری وارد معادله کیستی ما میشوند که تجربه بدن فقط قسمتی اندک از هویت ما را تشکیل میدهد ولی کسانی که در هر کدام از این تجربهها با مشکلاتی مواجه شوند در بزرگسالی در توحید و وحدت کیستی خود مشکلاتی را تجربه خواهند کرد .
اگرچه بدن ما، نام ما و جنسیت ما و حتی رفتار ما نمیتوانند شخصیت ما را به طور کامل نشان دهند ولی تا حدودی ما میتوانیم از طریق بدنمان خودمان را به خود و دیگران بشناسانیم ولی اگر آگاهی را از این معادله حذف نماییم، چیزی برای شناساندن نمیماند. ما اگر چه دارای بدنی هستیم که با این بدن تعریف و شناسانده میشویم ولی آگاهی ما نسبت به این بدن گاهی انقدر کاهش مییابد که دیگر انگار وجود ندارد.
و بالعکس آگاهی زیاد نسبت به بدن از طرفی دیگر اجازه نمیدهد که به هیچ چیز دیگری نیاندیشیم. نام ما برای شناساندن خودمان برای خود و دیگری است ولی اگرچه با این نام شناسانده میشویم ولی میدانیم که این نام در آن پشتش چیزهایی نهفته است که اگر به آگاهی آیند، آن موقع معنایی برای خودمان و دیگران پیدا میکند که متفاوت از آنچه که مینمایاندیم، خواهد بود.
جنسیت ما صرفاً مرد بودن و زن بودن ما نیست بلکه تمامی هویت و زندگی ما را دربرمیگیرد. رفتار و اعمال ما اگرچه متفاوت میشود و از زمانی به زمانی دیگر متفاوت میشود ولی یک عاملی هست که به آنها قوام میبخشد و گریزی از آنها نیست. رفتارها و اعمال ما با ما هستند و به ما هویت میدهند به گونهای که از طریق این رفتارها و اعمال برای خودمان و دیگران شناسانده میشویم ولی این همه تمام داستان نیست…
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.