خانواده به عنوان یک اجتماع کوچک انسانی ناگزیر از سلطهگری وسلطهپذیری است. علاوه بر ضرورت رهبری و هدایت سازمانها و گروههای اجتماعی، به دلیل تفاوتهای فردی بین انسانها، برخی از آنان در موضع توانمندتری نسبت به سایرین قرار میگیرند. از این رو بهتر از دیگران میتوانند از عهده برخی از کارها برآیند. در چنین مواردی افراد ضعیفتر ناگزیر از پیروی از افراد قویتر هستند. افراد باهوش، علی القاعده بهتر از افراد کمهوش توانایی اداره امور را دارند و بهتر است افراد کمهوش در موارد مربوط از افراد باهوشتر پیروی کنند.در خانواده انواعی از روابط انسانی، از جمله سلطهگری و سلطهپذیری برقرار میشود. در حقیقت خانواده برای استمرار وجودی خود ناگزیر از اعمال سلطه است. و این جوی اجتناب ناپذیر و حاکم برخانواده است. در خانواده پیوسته این جو روانی که کسی در صدد سلطه بر دیگری است، وجود دارد. خواه این فرد مرد باشد یا زن و خواه فرزند باشد یا والد.
تفاوت مهم خانوادهها در این زمینه ناشی از وجود یا عدم این جو نیست، بلکه تفاوت مهم در نحوه و چگونگی اعمال این سلطه است. اعمال سلطه در بعضی خانوادهها موجب تنش، دلگیری، از همگسیختگی، ناراحتی و امثال آن میشود و در خانوادههایی نیز موجب استحکام، بقای بیشتر، همدلی، همراهی و احساس آرامش بیشتر میگردد. این تفاوتها ناشی از وجود یا عدم وجود سلطهگری نیست، بلکه ناشی از نحوه اعمال آن در زندگی خانوادگی است.
اجتناب ناپذیر بودن سلطهگری و سلطهپذیری از یک سو، و منفی تلقی شدن آن از طرف برخی از انسانها، ما را دچار نوعی تعارض کرده است و همین تعارض، اختلالهای جدی در سازمانهای اجتماعی ما ایجاد کرده است. این تعارض را میتوان ناشی از این واقعیت دانست که انسانها در اعمال سلطه، گاه از واقعیت اجتماعی و الزام آن فراتر میروند و آن را یک امتیاز برای خود تلقی کرده و از آن برای برتری جویی و خودرایی استفاده میکنند.
به این ترتیب سلطهگری را با زورمداری و ستمگری میآمیزند. سلطهگری و سلطهپذیری در خانواده، از زن و شوهر آغاز شده، با به دنیا آمدن فرزندان به سمت آنان نیز کشیده میشود. در حقیقت تمامی اعضای خانواده در یک تلاش نامنسجم و غیررسمی، گاه درصدد سلطهگری بر دیگر اعضای خانوادهاند و سلطهگری و سلطهپذیری در خانواده، در صورتی که به خوبی درک شود و زن و شوهر بتوانند نقش خود را در این زمینه درست ایفاء کنند، میتواند منجر به تعادل پایدار در زندگی شود اما درصورتیکه این فرایند، بهخوبی درک نگردد و همسران قادر به ایفای نقش صحیح خود در این زمینه نشوند، تعادل در روابط زندگی برهم خورده، زندگی زناشویی با آسیب مواجه میشود.
فرایند سلطهگری و سلطهپذیری در زندگی زناشویی، یک الزام اجتماعی است و بدون اینکه زنان و شوهران برایش یک آموزش مناسب دیده باشند، ناگزیر از به کارگیری روشهایی برای اعمال آن میشوند. اندیشه کنترل و تسلط بر رفتار همسر گاه چنان شدت پیدا میکند که تبدیل به یک توهم، یعنی تصور غلط در مورد توانمندی خود برای تغییر همسر، میشود. این توهم را میتوان «توهم سلطه برهمسر» نامید. چنین توهمی حتی در بین برخی از دخترانی که هنوز ازدواج نکردهاند نیز رواج دارد. بسیاری از آنان، به اشتباه فکر میکنند که نه تنها میتوانند رفتار همسرشان را به نحو دلخواه تغییر دهند، بلکه قادرند شخصیت او را نیز دگرگون کرده و در جهت مطلوب خود هدایت کنند. این اندیشه یک تصور غلوآمیز از توانمندی خود برای تسلط بر همسر است.
سلطهگری و سلطهپذیری مثبت و تعادل بخش، حتی بین والدین و فرزندان، از لوازم یک زندگی پویاست. برای مثال قبولِ درخواست معقول فرزند و هزینه کردن برای او، نوعی پذیرش مثبت سلطه از جانب والدین به شمار میآید و لازمه زندگی است. از این رو در مقابل سلطهگری و سلطهپذیری زورمدار، باید سلطهگری و سلطهپذیری تعاملی سازنده را مطرح کرد. والدین باید شیوههای گسترش سلطهگری و سلطهپذیری اخیر را بیاموزد و روشهای جلوگیری از سلطهگری زورمدارانه فرزندان را به خوبی آموخته، آنها را به کار بگیرند.
ما بر اساس احساس مسئولیتی که برای حفظ کیان خانواده داریم، روشهایی را خود کشف کرده و آنها را شخصاً بهکار میبریم، لکن در آموزشهای غیر رسمی تحت تاثیر دیگران قرار گرفته و شیوههایی را که آنان به ما آموزش میدهند را در زندگی شخصی خود مداخله میدهیم. در اصل آموزشهای غیررسمی، نقش حضور دیگران در زندگی شخصی ماست، درحالی که احساس مسئولیت ما برای حفظ کیان خانواده، نقش و اعمال مدیریت ما در زندگی خود است. جملاتی مانند اینکه اطرافیان و فامیل به زنی بگویند «اگر تو زنیت داشتی نمیگذاشتی شوهرت با تو و خانوادهات این طور رفتارکند»، یا به مردی بگویند «اگر تو مرد بودی میتوانستی زنت را آدم کنی»، همگی نشانگر داوری دیگران در مورد زندگی و ایفای نقش مناسب زنانه و مردانهای است که فرد را ناگزیر از اعمال کنترلها و تسلطهایی میکند که گاه زندگی زناشویی او را تهدید میکند. این نوع کنترلها و تسلط جوییها نیز حاصل نفوذ دیگران در زندگی انسان است. حتی اگر دیگران بهطور مستقیم هم چیزی به ما نگویند، ذهنیت ما در مورد آن چه که آنان فکر میکنند، ما را وادار به انجام رفتارهایی میکند که احتمالاً میتواند بر زندگی خانوادگی ما تاثیر سوء بگذارد. تفاوتهای فردی بین زن و مرد موجب میشود که هریک از آندو حیطههای خاصی را تحت سلطه خویش در آورند. کسی که قدرت خود را در عمل به اثبات میرساند و با رعایت حرمت فرد مقابل، بخشی از زندگی را در اختیار میگیرد، سلطه خود را بر آن بخش مسجل کرده، تاپایان زندگی این و ظیفه را برعهده میگیرد و دست کم در آن بخش، زندگی را به یک تعادل میرساند.مشکلات زندگی از آنجایی آغاز میشود که یا هیچ کدام از والدین توانایی و مهارت کافی برای اداره بخش خاصی را ندارند یا توانایی یکدیگر را خنثی میکنند. یکی از موارد خنثیسازی تواناییهای یکدیگر در زندگی زناشویی، تقابل بین مهارت کلامی و قدرت استدلال است. این مشکل در حقیقت مغالطه مهارت کلامی و قدرت استدلال منطقی است، که در مواردی با یکدیگر اشتباه شده و به نظر میرسد، آن کس که بهتر حرف میزند حرفهای بهتر نیز میزند؛ درحالی که چنین نیست. مغالطه مهارت کلامی با استدلال منطقی، یکی از موانع رسیدن به تفاهم در زندگیهای امروزی است. بسیاری از آنانی که از قشر باسواد جامعه به شمار میآیند، ولی دچار عدم تفاهم با یکدیگر میشوند و به راحتی سلطه یکدیگر را در حیطههای مختلف زندگی نمیپذیرند، دچار این مغالطهاند. مادرانی که رفتارهای آرام و اطمینان بخش از خود نشان میدهند و از بروز واکنشهای آنی و هیجانی پرهیز میکنند، به کودک خود فرصت کمتری از سلطهگریهای منفی را میدهند و این دوره را با تعارض کمتری سپری میکنند. ولی مادران هیجانی، تکانشی و نامطمئن، تعارضهای بین خود و کودک را تشدید کرده و این دوره را با مشکلات عدیدهای، از جمله خودداری کودک از توالت رفتن، یا قضای حاجت در شرایطی خاص، مثل پشت در، یا درون کمد را ایجاد میکنند.
در وهلههای ناراحتی و نارضایتی، توجه داشته باشیم که احساسات و افکار ما در آن شرایط، جنبه افراطی پیدا میکند. لذا در آن شرایط حتیالمقدور دست به اقدامی نزنیم؛ و تا آنجا که ممکن است به خود تذکر دهیم که احساسات و اندیشههای ما در چنین شرایطی نشانگر چهره واقعی زندگیمان نیست. بهتر است این نکته توسط اطرافیان نیز به زن و شوهر تذکر داده شود.
از قهر بچگانه در زندگی زناشویی بپرهیزیم. قهر کودکانه، قهری است که دو فرد با یکدیگر مطلقاً حرف نمیزنند و هریک پیشقدم شدن برای برقراری رابطه را منتکشی دانسته و از آن اجتناب میکنند. چنین قهری، در حقیقت تنزل دادن شخصیت خود به حد یک کودک است.
تا آنجا که ممکن است مقصود و خواست خود را به طور واضح با همسرمان در میان بگذاریم. بسیاری اوقات زن و شوهر از خواست یکدیگر اطلاعی ندارند، درحالی که همسرشان فکرمیکند که او میداند. بسیاری از سوء تفاهمها میتواند با صحبت کردن واضح و روشن به مفاهمه صحیح بدل شود.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.